بسم رب
برای دباره نوشتن در وبلاگ، مردد بودم
شاید برای اینکه هنوز هم نمی دانم ارزشی دارد حرف های بی سر و تهم یا نه
می دانی؟؟؟
در من، دو فرد زندگی می کنند
فردی اصلی که غالبا دیگران به آن می شناسندم ، روز ها در من ظاهر می شود و همه جا- تقیبا- با من است
وقت هایی که کم می آورم، دستم را می گیرد، حقم را
زمانی که خوشحالم به من می گوید شادی ات را بروز بده و بگو چقدر خوشحالی بگدار بقیه از با تو بودن لذت ببرند
وقتی ناراحتم اما با هزااار توجیه و اما و اگر ،؟ می گوید "چیزی نیست . زیای سخت گرفتی، بگدار یکبار م او ببر"
و این یکبار، انقدری ادامه دار شده که گاه به خودم می آیم و می بینم ه هیچ چیز از من نمانده
نمی توانم خودم باشم
من، اغلب اوقات دوست دارم که واقعا بگویم از این حرف ناراحتم، خوشحالیم را با جیغ و فریاد نشان ندهم و بتوانم خدِ خودم باشمبه یک لبخند کمرنگ اما از سر مهر بسنده کنم
اما می بینم که ناراحتی من، شادیم عصبانیتم همه این احساس ها واقعی نیستند
یعنی در عالم خارج مابه ازاء عینی و واقعی ندارند، این منم که آن هارا سر و شکل می دهم
یک حرف ناروا، شاید که اصلا ناروا نباشدچه کسی می تواند ناروا بودنش را اثبات کند؟
چه کسی واقعا می تواند از رفتار دیگران بفهمد که "سر و سنگین بودن" واقعا در عالم خارج با این فرد، منطبق شده؟؟
اگر می شود فهمید، پس چرا ما آدم ها برداشت واحدی از زفتار یک فرد نداریم؟؟؟
برای من ضرورت، و واقعیت از همه چیز مهم تر است
اگر می گویم الان روز است، یعنی ضرورتا و وافعا روز است ، نمی تواند روز نباشد
همه روز میبینیم.
اما احساسا و ادرامات انسانی ، من را سخت به خودش مشغول و گرفتار می کند
برای همین دائما به سرکوب و چکش کاری آنها می پردازم اما این هم رنجم می دهد، اینکه بخواهم آنچه در لحظه درک می کنم را نگویم، روحم را پیر می کند.
نمی دانم اما، عقلم ضرورت را می خواهد.
فقط می توانم بگویم دعایم کنید
پ.ن: چه ربطی به هشت شب های پنج شنبه داشت؟؟؟
میگن به اسم 8شب به کام احساسات خودم، همینه ها.
پ.ن2: راستی دو ساعت و دوازده دقیقه مونده تا 8 شب جمعه. گمان می کنی تلفن زنگ بخورد؟؟
بسم رب
برای انسانی ک نمی داند مبدا ومقصد را،دل شکسته بودن نوعی مرگ تدریجی است.
وچه انسانی است ک مبدا ومقصدش را بشناسد؟
ماسعی می کنیم مثل پدرانمان زندگی کنیم،چون خود ب حقیقت خویش پی نبرده ایم
وگرنه تقلید از پدرانمان را انتخاب نمی کردیم
پ.ن:چجوری میشود مبدا ومقصد را شناخت. ؟
پ.ن۲ :راهنمایم کجاست ؟امامم را بگویید درکجا منزل گزیده تا دوان دوان برسم ب او واین حقیقت را بازشناسم ک اگر نشناسم،خسران زده ام.
پ.ن۳:یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا.هذا ماوعد الرحمن وصدق المرسلین
پ.ن :ا اله الا الله.
بسم رب
روز بعد از صحبتمونه
یعنی همون موقعی که تلفن قطع شد و 6ساعت دیگه روش
ذهنم درگیره یه حرف هایی شدهو نگرانم بخاطرش، علت ایجاد اینها خودم بودم.
راستش دراختیار گذاشتن ادرس وبلاگ، انقدری مسئله چیپیده ای نیست و نباید باشه
همونطور که در اختیار نذاشتنش
اما اونی که ذهنمو مشغول کرده، حسِ آدم ها از این اتفاقه.
من ممکنه منطقا بدونم و بهت حق بدم که کاریو انجام بدی یا ندی
اما نمی تونم جلوی احساسم رو بگیرم
و من از این احساس می ترسم
راستش درباره همه چیزهای دیگه ای هم که بین ماست. سعی کردم همیشه حالت طرف مقالبم رو ببینم
به قولی، آدم carring باشم
فکر می کنم که تا حد زیادی اینطوری بودم
موقعیت طرف مقابل رو دیدم و براش حقی تعریف کردم و بهش پایبند شدم
راستش فکر می کنم اینکه ادرس اینستا رو ندادم یا وبلاگ رو، باعث شده که این حق قراردادی که من براتون گداشتم، مخدوش بشه
ینی خودم رعایتش نکردم
توی این ارتباط، خودم رو مقید کرده بودم که غرور و احترامتون حفط بشه و حالا نشده انگار
یا شایدم من دارم به خودم سخت میگیرم
زمان بر نمی گرده
من هم به اون لحظه ای که آدرس صفحتونو پرسیدم.
اما من می تونم و باید که از این اتفاق بیام بیرون و از خارج بهش نگاه کنم
از بیرون، می بینم که من مقصرم و دیگه اینکه این اتفاق یه جور فراز و نشیب و چالشه توی رابطه خطی ای که تا حالا داشتیم
حالا یا ما مقهور این چالش میشیم و دیگه نمی تونیم بیایم بیرون، یا درسی میگیریم و آب دیده میشیم برای چالش های بعدی
چون زندگی چر از مبارزه است، و اون کسی واقعا زندگی کرده که هم خوب مبارزه کرده هم یه جاهایی صلح
من امیدوارم که عذر خواهی من ، تا حد خوبی بتونه لطمه به احساسات رو جبران کنه اما صرفا امیدوارم
و دوست دارم که این چالش من رو بزرگ تر کنه و توی روح و دهن شما، یه سوراخ خییلیی ریز یه میلی متری ایجاد نکرده باشه که توی هر چالش دیگه ای دهن باز کنه و بشه یه گردابی که همه احساس خوب بینمون رو از بین ببره
امیدوارم و دعا می کنم
پ ن: همه این حرف ها ناظر به جستجوی من درباره شما هم هست
اینکه بهش گفتید کنجکاوی
من، چیزهایی درباره خودم گفتم که اگر طالب بودید بتونید دربارم بیشتر بدونید اما انگار نبودید. به قول شاعر، صد راه نشان دادم،صد نامه فرستادم یا راه نمی دانی یا نامه نمی خوانی
اما مطمئن باشید که بین شک و تجسس و کنجکاوی من، حتی از نظر تشکیکی هم رابطه ای نیست
منتظر بودن، خیلی سخته و هر بار اینکه شما رو ببینم یا حالتون رو بدونم،من رو از این حالت بلاتکلیفی انتظار در میاورد
مواطب خودتون باشید
بسم رب
هرچند فراق پشت امید شکست
هرچند جفا دو دستِ آمال ببَست
نومید نمی شود دل عاشق مست
مردم برسد به هرچه همت دربست
توی زندگیِ چه کسی همیشه همه چی سر جاش بوده؟
هر کسی رو نگاه کنیم یه جوری درگیره هرکسی توی یه مرحله ای
آدم فقط میتونه خداروشکر کنه که مشمول امتحانای سختِ دیگران نمیشه
نمی خوام برم بالای منبر و چیزایی که میدونیم بگم
یه سری وقتا آدم مجبور میشه بزرگترِ خودش بشه خیلی بهتر بود که مجبور نبود
اما فعلا شرایط اینطور پیش رفته
حالا دیگه دست خود آدمه می تونه بشینه و شرایط رو بپذیره
یا باامیدواری همه تلاشش رو بکنه و به خدا توکل کنه
میدونم ،گفتنِ این حرفا خیلی راحته اما در عمل اینطور نیست
به خودم میگم؛
یا برو یا وایسا. بین اینها انتخاب دیگه ای نیست هیچ اشکالی نداره که وایسی
اما اگر میخوای بری جلو باید بدون تردید بری نمیشه هی بری هی بشینی
اصلا قصد ندارم با این حرفا انگیزه ایجاد کنم و الکی امید و روحیه بدم
چون امید باید از درون خودِ آدم بجوشه تا بتونه دووم بیاره و الا حرفای انگیزشی وسط راه آدمو ول می کنن و میرن
من یاد گرفتم تا جایی که میتونم برم حتی اگر بعدا بفهمم که بهتر بود می نشستم و بی خیال می شدم
بهتره با خودمون رو راست باشیم تا وسط راه ول نکنیم برگردیم
بسم رب الذی خلقتک و جعل حبک کالهواء فی الرئتی
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه ،
و نه حتی عاجزانه !
که تو را عادلانه در آغوش می کشم !
عدل مگر نه آن است ،
که هر چیز سر جای خودش باشد؟
تا امروز صبح خیلی نگران بودم که چی میشه
چندبار اومدم از دم در رد شدم زندگیم رو به مادر مومنین حضرت خدیجه و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) سپردم
نمیدونم زندگی بدون دوست داشتن و عشق چجوری ممکنه
اگر امروز به نتیجه نمی رسیدیم، چطوری می خواستم ادامه بدم و بشم همون آدم سابق
واقعا خدارو شاکرم که خیر، اینطور برامون رقم خورد
بااینکه هوا سرده و توی جاده قمیم، احساس می کنم از درون گرمم و تک تک سلولام می خوان از خوشحالی جیغ بکشن از درون ابتهاج دارم :))
این مدت خیلی پیگیری کردی امیدوارم که نتیجه اش رو به بهترین شکل ببینی
کاش امروز محرم میشدیم که کاملا حق قشنگی امروز ادا می شد
دور نیست اون روز
شروع میکنم قطره های بارون رو بشمرم
می بینم که قلب من هر لحظه بیشتر ازون برات میزنه
فکر کنم باید دنبال جبران بقیه اش باشی :)
دوســتــت دارمـــــ
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
درباره این سایت